این روزها کم و بیش از عرض خیابان که رد میشوی یا از کنار بلوار و شلوغی خیابان های وسیع تنها وجهه مخرب شخصیتی را میبینی که دست به دامان یک لقمه نان دست به چه کارهایی که نمیزنند با این حال تنوع نوع تکدی گری فراتر از پول تبدیل به بازار گرم تن فروشی شده است.
وجهه شهر آن روزها با فضولات و پسماندها تخریب میشد اما امروزه با مشاغل کاذب و غیره به آشوب افکار دامن میزند.
کافیست خیابان شهر شلوغ و کلان شهر اهواز را پرسه بزنی میان این بهبوهه و این تردد زنی جوانی را که کنار پله های بانک نشسته و کودک مدهوشی که در آغوشش معلوم نیست خواب است یا خواب آور خورده و تعدادی لیف و جوراب در بساطش به بهانه دست فروشی نهاده شده گوشه خیابان که می ایستم تنها میتوانم تخمین بزنم از ۱۰مشتری اش تنها دو نفر زن خریدار لیف و جورابند و ۸ نفر دیگر مردانی که سر خم میکنند و در گوشش پچ پچ میکنند و زن با بی اعتنایی و گاه فرو رفتن در فکر سکوت تقدیم شان میکند او دختر جوان و خوش بر و روییست که جلب توجه میکند، من نیز مشتری اش میشوم و بعد از گپ و گفتی از او میخواهم تا اجازه دهد کمکش کنم، شماره مرا را میگیرد اما سه هفته مدام است به سراغش میروم و او مقاومت میکند، کودک در آغوشش دیگر مدهوش نیست و بیدار کنارش است، معلوم نیست اوضاعش چگونه شده اما او تنها زن این شهر نیست، دو قدم بالاتر پیرزنی خموده عصا بدست با صدایی مبهم تقاضای پول وکمک دارد.
زنانِ نیازمندِ شهر من خود را قربانی خیابان میکنند، وقتی نتوانستم این زن را از خودقربانی گری خیابانی اش نجات دهم.
نه تنها اهواز بلکه کلان شهرهای دیگر بازار گرمی شان تکدی گریست یا تجارت تن زنان شهر …
نمیدانم بنیان کدام خانواده با تکدی گری این زن پابرجاست و بنیان خانواده ای دیگری بخاطر این زن درحال ویرانیست.
اینها بخشی از دغدغه های شهر من است که جای مبارزه با تکدی گری دیگر بیخیال این مقاومت ها در پرسه بیخیالی سر فرو برده اند.
کمتر چیزی که در توانم است مشغول کردن زنان نیازمندی ست که میشناسم وقتی امید کار کردن را تنها با جرقه اشتعال برایشان روشن میکنم دلم قرص میشود دیگر دستش جلوی کسی دراز نمیشود.
آمار کمی نیست، زنان جامعه ما در خلسه نیاز سر در منجلاب فساد فرو میبرند چه دردآور است زن بودن مادر بودن …
دیگر زنان جامعه من سرپرست خانوارند، وقتی هر چند کیلومتر من تکدی گری از آن زنان و دست فروشی شغل آنان است، نمیدانم مردان این زنان کجایند در بی مسوولیتی … در بستر بیماری … در تابوت مرگ … در برگه طلاق کجا بسر میبرند که بانوی شهر من از خود و خویشتن برای لقمه نانی فنا میشود.
شهر خاموش من زیر پوستش رگ هایی پوسیده ای دارد که در دران به علت نبودن زن مرگ خانواده بیداد میکند.
فکر نجات بانوی شهرمن باشید …
به قلم فهیمه اعصامی؛ روانشناس
101 خواندن این مطلب 2 دقیقه زمان میبرد